سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
taghdim be eshgha
 
taghdim be eshgha
 
 
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1398برچسب:, :: 19:1 ::  نويسنده : donya

 

 

 

 

 

 

 

 

بی نهایت عاشقتم

خیلی دوستت دارم قلب من...

هیچ وقت تنهام نذار من از تنهایی میترسم

بدون تو ضربان قلبم قطع میشه(میمیرم) با من باش عشق من

هادی این قلبه منه میبینی چطوری واست میتپه؟



پنج شنبه 26 ارديبهشت 1398برچسب:, :: 12:36 ::  نويسنده : donya



سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, :: 18:39 ::  نويسنده : donya

دوستت دارم دلاویزترین

ميخوام بهت بگم

می خوام بگم بی تو میمیرم ..

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..

می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..

می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!

می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه !!

می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …

می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …

می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …

می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …

می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..

می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!

می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!

می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..

می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …

می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!

می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلبمنه !!

می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..

می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!

می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!

میخوام بگم جات برا همیشه تو قلبم روشنه ه ه ه ه میخوام بگم قول میدم تا وقتی قلبم میتپه یادت رو آب بدم و سبز نگهش دارم میخوام بگم هرشب به یادت اشک میریزم میخوام بگم خوشبختی تو آرزوی ابدیه منه عشق من شاد بمون و لبخند بزن تا من زنده بمونم...



سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, :: 18:39 ::  نويسنده : donya

دوستت دارم دلاویزترین

ميخوام بهت بگم

می خوام بگم بی تو میمیرم ..

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..

می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..

می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!

می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه !!

می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …

می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …

می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …

می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …

می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..

می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!

می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!

می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..

می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …

می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!

می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلبمنه !!

می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..

می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!

می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!

میخوام بگم جات برا همیشه تو قلبم روشنه ه ه ه ه میخوام بگم قول میدم تا وقتی قلبم میتپه یادت رو آب بدم و سبز نگهش دارم میخوام بگم هرشب به یادت اشک میریزم میخوام بگم خوشبختی تو آرزوی ابدیه منه عشق من شاد بمون و لبخند بزن تا من زنده بمونم...



چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 21:22 ::  نويسنده : donya

دوست دارم

بی نهایت

عاجزانه

باصداقت

عاشقانه

تاقیامت

خالصانه

بی بهانه



یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:1 ::  نويسنده : donya

زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…
چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.
یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.



پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:2 ::  نويسنده : donya

گفت کیه؟گفتم همه وجودم..گفت بهت خیانت میکنه گفتم میدونم..گفت اشکتو درمیاره گفتم میدونم..گفت دلتو بیقرارو تنهات میزاره گفتم میدونم گفت چرا دوسش داری؟؟گفتم تنها چیزیه که نمیدونم…



پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:56 ::  نويسنده : donya

                                          

                                             بمیرد روزگار با خاطراطش



پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:52 ::  نويسنده : donya

چقدر دوستت داشتم . . .
چقدر نفهمیدی . . .
نمی گویم زیباترین اما . . .
تو ، مهربان ترین آدم زندگیت را از دست داده ای . . .



پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : donya

ببین خواستی بری برو من که نمیگم وایسا من که نمیگم ماله من شو
فقط جوابه یه سوالمو بده بعد برو
اون روزای اول گوشیت دسته کی بود ؟
آخه هر چی نگاه میکنم زدی عاشقم بودی و دیوونم بودی
برو گوشیو بده به همون آدم



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


من ازت چيز زيادي نميخوام . . .♥ خيلي ساده با دلت کنار ميام . . .♥ مثل آسمونو اون ستاره هاش . . .♥ به تو وابسته شدم , يواش يواش . . .♥ ghadam ranje farmodi azizanam man donya hastam16salame. darzemn age movafeghe tabadulelink boodid etela dahid doostan.
آرشيو وبلاگ
پيوندها

 تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان man wa eshgham و آدرس donyajoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 28
بازدید کل : 2840
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



صدایاب - کد موزیک - سوسا وب تولز

<-PollName->

<-PollItems->

یوزر و پسورد نود32